طرف 10

82 درصد مخاطبان گفتند لحنتان عالی و معرکه است. حال چه ایده ای برای آیندۀ وبلاگ دارید؟

آمار مطالب

کل مطالب : 160
کل نظرات : 530

آمار کاربران

افراد آنلاین : 1
تعداد اعضا : 0

کاربران آنلاین


آمار بازدید

بازدید امروز :
باردید دیروز :
بازدید هفته :
بازدید ماه :
بازدید سال :
بازدید کلی :

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان WWW.chepiha.LoxBlog.Com و آدرس chepiha.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






آمار وب سایت:  

بازدید امروز :
بازدید دیروز :
بازدید هفته :
بازدید ماه :
بازدید کل :
تعداد مطالب : 160
تعداد نظرات : 530
تعداد آنلاین : 1

<-PollName->

<-PollItems->

جزیره قشم اخبار جزیره قشم
تبلیغات
<-Text2->
نویسنده : Ling Deraz
تاریخ : چهار شنبه 30 تير 1395
نظرات

به من گفت عزیزم! تا حالا کسی همچین حرف سنگینی بهم نزده بود. همیشه منو با الفاظی چون پتان، لینگو، کَمبَرَک و با بد و بیراه صدا می زدن. کسی ما رو آدم حساب نمی کرد که. آلا دُختکا سرحدی سهار وا مه ایگو عزیزم. یعنه اشک تو چشام حلقه زده بود. رفته بودم تو حس عشق. یه لحظه دین و ایمان و روزه و همه چیز فراموشم شد. احساس کردم خوشبخت ترین دوست پ روی زمینم! چیزه به گوش نشنیده ای که دچار کمبود شدید عاطفه باشه همینه دیگه. روم نشد و گر نه همونجا سر ضرب خواستگاری مکه ازی. ولی نه، عزیزم گفتن الکی یه دخت سرحدی بی طمع نین. بدبخت وودیم رفت. نقشه ای تو کاره. برو که گرفتار وودی رفت.

حدسم درست بود. مردم وقتی میخان خبر بد به کسی بدن اول یه مقدمه چینی می کنن. سهار ترش بی مقدمه میگه: الان درگهانم کنار در ورودی جنوبی بازار دریا دارم از پشت ویترین گوشی های چینی را نگاه می کنم. بدو بیا می خام ببینمت. نترس مزاحمتون نمیشیم. قراره دو ساعت دیگه برگردیم.

 آلا چه اکُنی چوک؟ اِدّی چطو وو آلا؟ بیا بخه آلا نه. گپ وا دخت سرحدی ازنی؟ بیا آلا درستش بکن. چه غلطی کردم بهش گفتم اهل کجام. لاأقل می گفتم گربدان، خورخران، چاهو، سهلی و... دیگه بهانه داشتم که راهم دوره نمی تونم بیام. اصن کی گفت بهش بگم اهل جزیره ام. غلطی کردم خواستم کلاس بذارم و یارو رو مثلاً تحت تأثیر قرار بدم. آخه به شهرستانی بگی جزیره، یاد جزایر قناری و هاوایی و اینا می افته. کسی نبود بگه آخه زندگی توی جزایر این مملکت کلاس داره؟ تو تلویزیون، جزیره هایی رو نشون میدن آدم کیف اَکُن. آب دریاش زلاله، آبی کم رنگ که کف دریا و ماهیای قشنگ پیدان. ساحل ماسه ای بسیار تمیز که حال اده آدم بره وا شرطک بنینده آفتاب بگیره. درختان خوشگل و بلند که خم شده اند و عَلّک هستند روی دریا. اونجاها کجا، جزیرۀ ما کجا؟ ساحلش از بوی شَر نفس آدم بالا ناته. رِختی آشغال که جا نین. موش داره هزاران تا، تغییر ژنتیکی پیدا کردن شدن اندازۀ کهره خدا برکت هُده. به جا درخت، مینووی و پتان علّکن تو ساحلش. درس عبرت وو دگه وا جزیرتی وودن خو کلاس ننِستیم. کلاس هم داشته باشه به دردسرش نمی ارزه. چه دردسری؟ مثلاً همی دختره. چه می دونستم وسط تابستون هیکلشو بر میداره میاد اینجا.

از همون روز اول نباید باهاش حرف می زدم. می گفت 18 سالم هست. اصفهانی هستم. دانشجوی حسابداری. و البته در به در دنبال شوهر! خودش که می گفت شانصد تا خواستگار برام اومده ولی من هنوز گزینه مورد نظر خودمو پیدا نکردم! الهی بمیرم براش. خو با اون قیافه، خر هم نمیاد خواستگاریت. مگه اینکه بری تو دل جنگل های استوایی آفریقا، چند سال بشینی شاید یه گوریلی شامپانزه ای چیزی بیاد طرفت.

ایشون آلا هیچ. الان چه بکنم؟ برم از نزدیک از محضر استاد بهره مند بشم یا نه؟ خیلی مردد بودم. از یه طرف اقیانوس مرام و معرفتم. از یه طرف کلی آبرو و حیثیت دارم. منو با دختکا سرحدی ببینن، چه شود! هنوز از این کارا نکردیم پشت سرمان حرفه، چه برسه که از این کارا بکنیم. بگم هم کلاس دانشگاهم بوده چطوره؟ خو کل ملت افهمن مه دیپلم خو به زور اُمگِتی. یه دل می گفت برم، برم یه دلم می گفت نرم، نرم. درگیری نیم ساعت ادامه داشت تا آخرش دل اولیم برنده شد.

سوار موتور و شوت به سمت بازار دریا. مه خو عیّارم. اَ در پشتی رفتم دخه. خوبه عکسمو براش نفرستاده بودم. خیلی اصرار کرده بود. خودش یه عکسشو فرستاد. راستی یا الکی بودن عکس بعدها برام ثابت شد. تو اون عکس از منقارش که بگذریم، همچین بدک نبود. زیاد ترسناک جلوه نمی کرد. حالا باید پیداش می کردم. آلا بکش سه ساعت راه پا تا برسی به جایی که طرف ووستادی. باید طوری خونسرد و بی اعتنا از کنارش رد می شدم که بهم شک نکنه. لحظۀ بسیار مرگباری بود. یک لحظه غفلت، یک عمر پشیمانی.

بعید هم که نیست تو این دوره زمونه نقشه ای کشیده باشن. ما هم خوش تیپ، لینگ هم دراز، دیگه بدتر. به برارن خو نگفته باشه بریزن سرم بیچاره شیم. مأمور نیاورده باشه. نه بابا خودی دلی به دومِن، بره مأمور بیاره؟ آدم هم کم نبود اون طرفا. رِختی چینی که راه نین. به کسی مشکوک نشدم. خوبه ازم زرنگ تر باشه و اون منو شناسایی کنه. نگاه پشت سر خو یک سره. پیام دادم: تنهایی؟ و سریع نگاه کردم ببینم کیه که الان داره پیام می خونه. به دو سه مورد مشکوک شدم. مخصوصاً مانتو آبیه که کمر باریک و سبزه بود، چشمونش چشم آهو، قرص روش هم ماه چارده. گفتم اگه همینه که جدی میرم تو رِشمُنش. تو چیش؟ تو نخش. جواب داد که: آره بابا. تنهام. داداش اینا رفتن اون ور. نترس فقط سلام می کنم و می رم. آلا دل تو دلم نیست که کدوم یکیه. سه چهار تا پیام بلند بالا فرستادم ببینم کدوم یکی از اونا با گوشی ور میرن. دختره مانتو آبیه با خواهر و مادرش رد شدند رفتند. به گوشیش دست هم نزد. تازه از نزدیک دیدمش، دو تکه خار بود به درد نمی خورد که. کسی با گوشی ور نمی رفت. آلا بگرد 3 ساعت چپ و راست. داخل مغازه ها. همه لاین ها. اِهّه.

آخرش دم در، دیدم یکی همش داشت با گوشیش ور می رفت ونگاه اینور اونور می کرد. خوبه از اون ور شیشه های مغازه ها می شد کمین کرد و دید زد. گفتم خودشه. یافتم. پیام دادم چی پوشیدی؟ زنگ زد. جواب ندادم. نوشت مانتو مشکی شال زرد. الله اکبر. خودش بود.

"قالَ قَد وَقَعَ عَلَیکُم مِن رَبِّکُم رِجسٌ وَ غَضَبٌ اَتُجادلُونَنی فی اَسماءٍ سَمَّیتُموها اَنتُم و اباؤُکُم ما نَزَّلَ اللهُ بِها مِن سُلطانٍ فَانتَظِروا اِنّی مَعَکُم مِنَ المُنتَظِرین"

تا حالا احساس کردی دلت میخاد یه تفنگی چیزی دم دستت باشه خودتو باهاش خلاص کنی؟ اون لحظه همون حس بهم دست داد. یعنه مه بگم کرگدن، شما یه چیزه می شنوی. بگم فیل آفریقایی، بازم حق مطلب ادا نمیشه. باید بودی و می دیدی. یک لحظه دیدمش. راحت 180 کیلو رو می زد. چنان لبانش را سرخ کرده بود که از بالا تا دماغ، از پایین تا چانه همش سرخ. رژ "لب" نزده بود که. رژ "لب و حومه" زده بود. تازه لب نبود که. این زنان آفریقایی دیدی که بُچشان از شدت بزرگی مثل قلاب ماهیگیری تاب خورده؟ شبیه همونا بود. دستکاریش کرده بود. یا شاید اصالتاً آفریقایی بود از اهالی تانزانیا. کشتی کج زنها را که خدای نکرده نگاه نمی کنید که؟ بابا زشته نگاه نکنید. درست شبیه همونا بود. ولی همچین گرد تر. دایره. طول و عرضش مساوی بود، یعنه می خواستی مساحت هیکل خوش فرمش را حساب کنی باید طول یک ضلع را به توان دو می رساندی. سهمناک بود. ابرو زده بود برات شبیه علامت انتگرال ولی به طور افقی. سه چهارجا زاویه دار و شکسته شده بود. تو فکر کن اونی که داشته ابروهاشو می کشیده به قول معروف دستش به خط رفته. دماغ و گردن حسبی الله مثل پلیکان. نوک دماغشم مثل فلش تیز. یعنه من شرط می بندم دماغش خدای نکرده بگیره به در و دیواری جایی، راحت اونو پاره می کنه، جِر می ده و دو تیکه اش می کنه. ببرش نجاری. دیگه دستگاه برش و عمود بر و اینا لازم نمیشه. دماغشو بذار رو ام دی اف. چنان برات برش بده که اصن صاف صاف. تازه نوک دماغش یه جوری خم شده بود مث قلاب کاغور. یعنه ببرش دریا، یه تکه گیم بزن سر دماغش، سیم بوکسل بهش وصل کن بندازش تو دریا، راحت بچه نهنگ میاری بالا. البته اگه به خاطر هیکلش سونامی نیاد. موهاشو هم ماکاشیزومایی ریخته بود روی یکی از چشماش. گوشه موهاشو هم بنفش و زرد کرده بود. با اون همه پی و چربی اضافه لباس تنگ پوشیده بود که از دو طرف حجم هایی مثل مَنجَل زده بود بیرون. بعد برام ساپورت پوشیده بودقهوه ای. من موندم چرا به اینا میگن ساپورت. چی رو ساپورت می کنه؟ بدنشون را؟ یا چشم مردانی که میخان چشم چرانی کنن؟ یه تکان به خودش می داد، بلافاصله توی لاین ها موج الکترومغناطیسی شکل می گرفت. چطور از در رد شده بود اومده بود تو؟

دگه خالو ما جُفت. اصلاً به صداش نمی اومد این شکلی باشه. اوشیات مِی مِناه. تا منو ندیده، سریع نه ایطو، دو به طرف موتور. سریع روشن و شوت بِی. نه چهل پنجاه تا. 150 تا بِنِه بِی که اوضاع لینگارن. مردم قرار میذارن. ما هم قرار گذاشتیم. اَخّی. باز خدا رو شکر دیدنش یه جور کفارۀ گناهانمان شد. دگه همطو که حدس ازنی سیمکارت خو اُموا در. نه که بذارم موقتاً کنار. اُمزه اول وا دِرِل 6 جاشو سوراخ کردم بعد وا پتک کَتُم به جونی آخر هم آتش اُمزه رفت که بره.


تعداد بازدید از این مطلب: 981
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


مطالب مرتبط با این پست

سلام. خوش آمدید. نظرات شما موجب دلگرمی ماست. سپاس.


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود